جدول جو
جدول جو

معنی ام خرمان - جستجوی لغت در جدول جو

ام خرمان(اُمْ مِ خُ)
محلی است که حاجیان کوفه و بصره در مسیر خود در آن بهم می رسند. (از المرصع). و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ عُ)
مار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ)
نام چند تن از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 258 و ریحانه الادب ج 6 ص 226 و خیرات حسان ج 2 ص 51 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ قِ)
رجوع به ام القردان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهرستان بم، یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور و حدود آن بشرح زیر است: ازشمال به شهرستان کرمان و لوت زنگی احمد. از جنوب به کوهستان نمداد و شاه. از شرق به شهرستان زاهدان. از غرب به شهرستان جیرفت. هوای این شهرستان بر دو قسمت است: قسمت جلگه و دامنۀ نواحی کوهستانی. هوای قسمت جلگه و دامنه گرمسیر است و آب قرای آن از قنوات تأمین میشود. و محصول عمده آن غلات، خرما، حنا، مختصر مرکبات است. در قسمت کوهستانی، هوای نقاط مرتفع سردسیر است و آب اکثر قرای آن از چشمه و رودخانه و قنوات کوهستانی تأمین میشود. محصول عمده این نواحی غلات، لبنیات و میوه مخصوصاً بادام کوهی است. قسمت مرکزی شهرستان دشت حاصلخیز است که متجاوز از سیصد آبادی نزدیک بهم در آن احداث شده. رودخانه ای که دارای آب دائم باشد در این شهرستان در قسمت جلگه وجود ندارد فقط در دره های مرتفع کوهستان رودخانه هائی جاریست که فقط در موقع بارندگی زیاد سیلاب آنها به کویر میرسد مانند رود خانه تهرود، رود خانه ده بکری، رود خانه گراغان و غیره. شهرستان بم از سه بخش: مرکزی، فهرج، راین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ وَ)
تب. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خُ)
لقب شهر مرو است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جِ)
نوعی نخله و درخت خرماست. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(رَم م)
شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان. جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ. (حدود العالم). نام چند موضع است در فارس و از آن جمله است رم حسن بن جیلویه و رم اردام بن جوانابه و رم قاسم بن شهریار و رم حسن بن صالح. (از معجم البلدان). نام پنج ده است به شیراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع) (منتهی الارب) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
تثنیۀ اخرم. دو اخرم سر کتف. دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو و دو زائده که در طرف گو کتف است ودر سر کتف گوی که زائدۀ سر استخوان بازو در آن است و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و دیگری زیر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دو کوه است از دیار بنی باهله. عمرو بن احمر راست:
فیا راکباً أما عرضت فبلّغن
قبائلنا بالاخرمین و جورم.
(ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا